نازنینم، گاهی فکر میکنم چه سادهدل هستیم که فکر میکنیم از پس هر مشکلی بر میاییم. یادته میگفتم تنها مشکلی که علاجی براش نیست، مرگه؟ روزگار بهم نشون داد مشکلات بزرگتری را که بیعلاج هستند و دردشان بینهایت بار دردناکتر از مرگ
هر بار چیز جدیدی میبینم، شعر زیبایی میخوانم، ترانه دلکشی میشنوم ناخودآگاه میگم یادم باشه واسه محمد تعریف کنم یا واسش بفرستم و لحظهای بعد واقعیت، چهره زشتش را آشکار میکنه
خواهش میکنم حالت خوب باشه اگه واقعا میخوای کمکم کنی
بذار خیالم راحت باشه از این که آروومی و هوای دلت ابری نیست
امروز باز احساس وحشتناک خالی بودن را تجربه کردم، وقتی که همه نوشتههای چهار ماه گذشته ناپدید شدند، اون همه حس زیبا، اون همه کلمه از دل برآمده و لاجرم بر دل نشسته، اون همه عکس و خاطره، و آخ از اون همه آهنگ که آرشیوی بود از عشقی که وقتی کلمه پیدا نمیشد، در قالب ترانه برای هم میگفتیم
از حالا به بعد همه آنها فقط در یاد من و تو هستند، تا انتهای همیشه...
...برچسب : نویسنده : delbarjan بازدید : 248